۱۳۹۱ فروردین ۱۳, یکشنبه

نوستالژیهای سینمایی

سیگاری گیرانده بودم و منتظر نشسته بودم... استکان خالی از کنیاک پانزده ساله برای پر شدنی دوباره آماده بود. رمقی برای برداشتن آن چوب پنبه لعنتی را از سر بطری نداشتم و خاکستر سیگارم را میتکاندم میان باقی ته سیگارهای تلنبار شده جاسیگاری.
بوی الکل و سیگار گیجم کرده بود. و انگشتان خشکیده ام قطرات  پخش شده برندی را با خاکسترهای روی میز مخلوط میکرد.
...

لابد به شبی فکر میکرد که در خیابانهای  پاریس خاطراتی را مدفون کرده است و وقتی در ایستگاه قطار چشم انتظار مانده بود تا ایلسا از راه برسد و این تلخترین خاطره یک مرد میتواند باشد.  تنهای تنها راه بیافتی و متوجه شوی که او دیگر هیچگاه نمیاید و حالا بعد از سالها عادت به ندیدن ... دوباره از راه برسد و این بار دست در دست همراه غریبه ای که نمیشناسیش.

 آه چه خاطراتی در خیابانها و کوچه های پاریس  برای ریک بلین جا مانده بود و حالا تمام آن روح و خاطره ها در  دارالبیضا  جان گرفته  اند . آه کازابلانکا... شهر خاطرات قدیمی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر