اینجا گاهی در خیابان اتفاقاتی رخ میدهد که برای من که تازه وارد این جامعه شده بودم کمی عجیب و شاید هم چندش آور بود، آن هم حکایت دختر پسرهایی بود که گوشه خیابان همدیگر را بغل میگیرند و سرگرم بوسیدن لبهای یار میشدند.
مدتها گذشت تا به این صحنه ها عادت کردم... اول ایراد میگرفتم خوب این برای بچه های کوچک خوب نیست که ببینند و خلاصه با ذهن در قید و بندی که داشتم برای خودم داستان میگفتم و غر میزدم. یاد ایران افتادم که بوسیدن که چه عرض کنم راه رفتن عاشق و معشوق هم تحمل نمیشود
حالا که دارم خو میگیرم به این تفاوتها میفهمم چه موهبتی بزرگی است ابراز عشق و علاقه کردن آن هم نه در خلوت بلکه در میان جامعه، گویی با وجود این عشاق، امواجی از عشق ومحبت در اتمسفر شهر انتشار میابند و حالا دیگر دیدن دو عاشق در آغوش هم برایم خنده ای همراه با شادی و مسرت به همراه میاورد .
خوشبحال کودکانی که این صحنه ها را میبینند، یاد میگیرند که عشق گناهی ممنوع و ناپسند نیست که قایمش کنی تنها برای شبهای رخت خوابت... اینها الگوهای رفتارعاشقانه را از کودکی در ذهن خود ثبت خواهند کرد و درس عشق را از کودکی مشق میکنند، خوشبحالشان
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر