۱۳۹۱ فروردین ۱۵, سه‌شنبه

اینجا گاهی در خیابان اتفاقاتی  رخ میدهد که برای من که تازه وارد این جامعه شده بودم کمی عجیب و شاید هم چندش آور بود، آن  هم حکایت دختر پسرهایی بود که گوشه خیابان همدیگر را بغل میگیرند و سرگرم بوسیدن لبهای یار میشدند.
مدتها گذشت تا به این صحنه ها عادت کردم... اول ایراد میگرفتم خوب این برای بچه های کوچک خوب نیست که ببینند و خلاصه با ذهن در قید و بندی که داشتم برای خودم داستان میگفتم و غر میزدم. یاد ایران افتادم که بوسیدن که چه عرض کنم راه رفتن عاشق و معشوق هم تحمل نمیشود

حالا که دارم خو میگیرم به این تفاوتها میفهمم چه موهبتی بزرگی است ابراز عشق و علاقه کردن  آن هم نه در خلوت بلکه در میان جامعه،  گویی با وجود این عشاق،  امواجی از عشق ومحبت در اتمسفر شهر انتشار میابند و حالا دیگر دیدن دو عاشق در آغوش هم   برایم خنده ای همراه با شادی و مسرت به همراه میاورد . 
خوشبحال کودکانی که این صحنه ها را میبینند،   یاد میگیرند که عشق گناهی  ممنوع و ناپسند نیست که قایمش کنی تنها برای شبهای رخت خوابت... اینها الگوهای رفتارعاشقانه را از کودکی در ذهن خود ثبت خواهند کرد و درس عشق را  از کودکی  مشق میکنند، خوشبحالشان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر