۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

 تا حالا چیزی از دنیاهای موازی شنیده بودید؟ داستان ترسناکی است... اینکه وقتایی که دست میبری چیزی رو بنویسی داری درواقع دنیایی موازی با دنیای خودت خلق میکنی. وقتی داریم برای خودمون داستان میبافیم و یک نفر رو عاشق میکنیم و یا یک نفر را عذادار میکنیم یا هر چه دلمان خواست و هر بلایی که عشقمان کشید سرشان میاوریم اینا در دنیایی موازی تجسد پیدا میکنند...
...
 خواستم بگم از این به بعد بیشتر مواظب نوشته هامون باشیم، نذاریم دنیای اونا زشت بشه...
 اینسری که خواستم از نفرت بنویسم یا از یک جنایت، یادم باشددنیای اونا رو انقدر سیاه نکنم، وقتی دارم شخصیتی خلق میکنم زندگی رو بکامش تلخ نکنم باید بتونه دنیای خودش رو قشنگ کنه، بس نیست این همه زشتی و دو رویی که ما تو دنیای خودمون داریم؟
یادم باشه از عشق بیشتر بنویسم ، از با هم بودن از کنار هم بودن از کمک کردن به همدیگه از دنیای بهتری با قوانین بهتر
یادم باشه  کودکا رو بزرگ نکنم
یادم باشه زیاد رنگهای خاکستری و سیاه استفاده نکنم تو توصیفام
...
یادم باشه صدای بک گراند موسیقی ملایمی رواز پنجره خونه ها بفرستم تو کوچه ها

دخترا رو بدون حجاب بکشم... در حال خندیدن، بلند خندیدن و دلبری و  پسرا رو عاشق و عاشق تر

پدرها همراه پسرهایشان کنار مزرعه هاشون مشغول درو کردن خرمنهای طلایی هستن

 مادرها کنار گهواره کودکانشان مشغول بافتن  بافتنیهای الوانند و به دخترهایشان یاد میدهند که مادر بودن فقط معنای مادر  فرزندان بودن نیست ... زنها مادر فرهنگ و روابط اجتماعی هستند...  اجازه ندهند کسی محدودشان کند،  

...
 اینها اختلافهایشان را با گفتگو حل میکنند، اینها به همدیگر آسیب نمیرسانند، اینها مجرمهایشان را به دادگاه نمیفرستند، اینها همه اعضای جامعه را مسئول جرایم بین خودشان میدانند .کشور و مرزی ندارند حرص تصاحب و مالکیت ملک و زمینی ندارند، 

یادشان بدهم زمین زیر پایشان را بیشتر پاس بدارند و دنبال چیز خاصی توی آسمانها نگردند،
آه
آه
 یک نفر مرا با  این نوشته ها  تنها بگذارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر