۱۳۹۱ فروردین ۱۸, جمعه

کافه ای  در پاریس، پیرزنی که همه جواهر و بدلیجاتش همیشه ازش آویزون بود سالیان سال شاید از دوران جوانتریهایش، میامد گوشه ی خودش مینشست و قهوه ای سفارش میداد و چشمهایش را به در ورودی کافه میدوخت و چشم می انداخت  به آدمهایی که از در وارد میشدند
 این را پسرک توی پاب که دست پوکر قبلی را برنده شده بود تعریف میکرد
جایزه دست برنده بلیط کشتی مسافرتی بود
 به ساعت دوازده ظهر چهاردهم آوریل سنه 1912 میلادی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر