۱۳۹۲ آبان ۱۸, شنبه

پشت شيشه هاى بخار گرفته




روزهاى زمستانى اراك را يادم هست اتاق حال خانه مامانى پنجره بزرگى داشت رو به حياط با نبشى آن كه براى من مثل طاقچه اى كوتاه بود و من ميتوانستم روى آن و لم بدهم به موزاييكهاى سرد زير پاهايم
بعد "ها" كنم روى شيشه هاى يخبسته و روى بخار آن نقاشى كنم
پشت آن شيشه ها حياطى بود سفيد پوش برفهاى سنگين آن روزگاران، گاهى زاغچه اى و گاهى گنجشكك پف كرده اى،
و خانه آنطرفى خانه خانوم اشترى انگار پشت شيشه ها داستانهاى نهفته اى براى من داشت كه دوست داشتم ايوانشان را بپايم، و آنطرفتر فقط پنجره هاى خانه طوطى خانوم همسايه ارمنى مامانى و آقاجان كه گاهى شبها تا دير وقت صداى مهمانيهايشان بالا بود، و همه اينها زمستانها پشت آن شيشه هاى موج دار و بخار گرفته انگار پر راز و رمزتر ميشدند
گاهى وقتها كه پيرزن آبگوشت بار ميگذاشت كل آن شيشه ها با پنجره هاى آبيرنگشان را بخار ميپوشاند، من كلافه ميشدم و تو دنياى كودكيهايم خانه را زشت ميديدم، اين بود كه شروع ميكردم تا جايي كه ميشد با نوك انگشتانم بخارها را پاك ميكردم 
زندايى كه مانده بود چرا انقدر جدى مشغول زدودن بخارها هستم ميپرسيد اميرحسين چيكار ميكنى؟ منم سرم رو به سمتش كه هميشه پز تهرانشان را ميداد كج كردم و گفتم: دارم به اراك كمك ميكنم

۱۳۹۲ تیر ۹, یکشنبه

ترانه ى شرقى

ماه من در ترانه ى شرقى
هنگاميكه تو قهوه ى تلخت را سر ميكشى 
و به فكر دلبركان كوچه هاى شهر مانند عرق خورها
فنجان قهوه را به زمين ميكوبانى
و قلب من ميتپد از غلظت سياه كافئين 
وقتى نگاه غريبانه تو با نواى ترانه اى گنگ پيوند ميخورد
و زير لب زمزمه ميكنى
ماه من 
در ترانه اى با تم شرقى
و من جرعه اى ديگر از قهوه سياه را فرو ميبرم

۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

چه خاطراتى كه از اين كافه ى كهنه با خود به ديار فرنگ آوردم 
هنوز هر بار كه به عكسهايش نگاه ميكنم ياد آن روز آخرى مى افتم كه رفته بوديم سفارت بريتانيا ويزايمان را بگيريم، مسير برگشت به خانه راهمان را كج كرده بوديم و رفته بوديم روى يكى از همان صندليهاى مشرف به حياط نشسته بوديم و به كافه نشينان قديمى و جديد خيره ميشديم، فرزانه شاتوبريانش را به گدايى كه انگار خانه زاد آنجا بود بخشيد و من هنگام رفتن شك داشتم به رفتن خود از اين ديار... 
كافه ى خاطره هاى شيرين و دور،
كافه نادرى
 يادت بخير

۱۳۹۱ دی ۲, شنبه

گزارش يك سفر

از فردا صبح راهى سفر خواهيم بود. بعد از مدتها به ايران و قبل از آن توقفى سه روزه در استانبول.
وقتى آپشنهاى نوشتن در وب زياد ميشود ميمانى كجا بنويسى و چطور بنويسى، آخر هر كدام از شبكه هاى اجتماعى نوع نوشتن خاص خودش را ميطلبد.
اولين انتخاب من دايارى تقويم آيفونم است كه خوب كاملا شخصى است و مسلم است كسى كه براى خودش مينويسد در قيد و بند ادبيات نيست و مينويسد براى اينكه لحظه أي را ثبت كرده باشد و خاطره اى را نوشته باشد.
دومين انتخاب فيس بوك است كه مخاطب اصليش بستگان دور و نزديك هستند و اگرچه كسى كه دست به قلم ميبرد هدفش خوانده شدن است اما ترجيح ميدهم خوانن ه با مطلب مورد نظر تناسخ داشته باشد و نه اينكه صرف فاميل بودن نخوانده لايكى بزند و يا برداشتى سطحى بكند.
گوگل پلاس اما حكايتش فرق ميكند. آنجا ميتوانى بنويسى اما مخاطبان پلاس انتظار متنهاى طولانى ندارند.
تا قبل از اينكه بلاگر اپليكيشن آيفون را آرائه كند نوشتن در آيپد و آيفون به حكم اختلاف اپل و گوگل ناممكن بود كه ظاهرا اين مقوله حل شده است.
حالا اميدوارم بتوانم هر روز ساعتى كنار بگذارم و از حكايتهاى اين سفر بنويسم. شايد هم اين سفر بهانه اى شود براى آشتى با نوشتن.


۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

بلاگر اپل

يكى از بهانه هاى من براى ننوشتن هميشه وقت بوده. نه اينكه حالا هميشه كارهايم زياد باشد، بلكه بيشتر حكايت يك سر و هزار سودا است. جديدا اين اپليكيشن بلاگر كمك ميكند در وقت و بيوقتى مطلبى بنويسم و اين براى من جاى بسى خرسنديست. كاربرد اين اپليكيشن البته نه براى نوشته هاى طولانى بلكه بيشتر براى كامنتها و قطعات كوتاه خواهد بود.

۱۳۹۱ خرداد ۱۹, جمعه

ترک عادت

چندی است قصد کرده ام دود و سیگار را کنار بگذارم. تا به امروز میشود سه هفته... هرچند قبلتر از آن هم سیگار کشیدنم تفننی بود و گاهی بود و گاهی نبود. اما اینبار حتی برای تفریح هم نکشیدم. روزهای اول حس بدی داشتم انگار روح سرکشی درونم مرا به باد کتک گرفته باشد که بلند شو برو توی هوای آزاد یک نخی بگیران و یک پک عمیق به آن دود لا مصب بزن. من اما مقابله میکردم خودم را مشغول کاری میکردم. مشکل آنجا بود که نزدیک به سه چهار روز هیچگونه تمرکزی نداشتم و اصلا نمیتوانستم حواسم را جمع کارهایم بکنم. این  موضوع نگرانم میکرد و "میرو" یکی از دوستانم اینجا به من توصیه کرد آدامس نیکوتین استفاده کنم تا انقدر نا آرامی نکنم.
بعد به خودم آمدم و دیدم یعنی الکی الکی بدون اینکه خودمان هم بدانیم معتاد میشویم و هنوز هم فکر میکردیم این فقط تفننی بیش نبوده  است. با خودم لج کردم و به میرو  گفتم نه آدامسش را میخورم و نه چسب بازویش را میچسبانم این شد که دو هفته ای دوره ترک را با لجبازی گذراندم. برای اینکه در خانه هم وسوسه نشوم دم و دستگاه پیپ و تنباکویش راگم کردم (یعنی الان هم نمیدانم کجاست!) این هفته حس بهتری داشتم امیدوارم روند بهبود ادامه داشته باشد.

۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

قسم میخورم هیچگاه برای کسی تکلیف تعیین نکنم 
آدمها آزادند راهشان را غلط یا درست خودشان انتخاب کنند. سخت نگیرید به آدمها
آدمها را قضاوت نکنید. آدمها را نباید با ظاهرشون و یا واکنشهاشون قضاوت کرد
آدمها را باید نگاه کرد فقط... من عاشق نگاه کردنشان هستم... دوست دارم بروم بنشینم روی نیمکت پارکی، پشت میز کافه ای یا روی ایوان پابی و نم نمک نوشیدنیی بخورم و رفتن و آمدن مردم را نگاه کنم
دوستانی که میایند و میروند
دخترهایی که موهایشان را رها در دست باد میکنند و با صدای خنده هایشان طراوت و شادابی به محیط میدهند
پسرانی که با حس مردانه و نگاه غرور آمیز حس امنیت و مسئولیت را القا میکنند 
کودکانی که با عروسکهای پارچه ای کنار باغچه بازیگوشی میکنند 
عاشق و معشوق هایی که بی خیال دنیا، دست در کمر یکدیگر روی نیمکتی به هم پیچیده اند 
و گپی کشدار و کند با دوستی ، رفیق شفیقی، و یا همدم و همرازی 
این تعریف من از یک عصر لذت بخش است. شاید برای همین هم هست که وقتی میخواهم نقاشی کنم موضوعی که بیشتر از هرچیز به آن علاقه دارم مردم و رهگذران هستند.
شاید برای همین هم عکاسی از مردم و اصطلاحا استریت فوتوگرافی را دوست دارم
شاید برای همین هرجا میروم دوست دارم کمی بیش از حد معمول با آدمهای آن محل حال و احوال کنم
...آدمها کتابهای ناگشوده ای اند که دلشان نمیخواهد نوشته شوند.... آدمها را نباید نوشت باید خواند
...
امروز با جیمز رفته بودیم بلو رینگ
بعد از مدتها هوای یورکشه آفتابی شده بود
همه ریخته بودند بیرون پاب و روی چمنها آفتاب میگرفتند
رو به جیمز کردم و گفتم: قدر چیزایی که دارید رو بدونید، توی این کره خاکی هستند مردمی که برای هم تکلیف تعیین میکنند . چه  کسی چطور رفتار کند چه کسی چطور بیاید و چه کسی چه بپوشد... چه بخورد.چه بکند چه نکند
. مطمئنم که خوب درک نمیکند منظور من چی است. آهی میکشم و ته مانده پاینتم را سر میکشم