۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

قسم میخورم هیچگاه برای کسی تکلیف تعیین نکنم 
آدمها آزادند راهشان را غلط یا درست خودشان انتخاب کنند. سخت نگیرید به آدمها
آدمها را قضاوت نکنید. آدمها را نباید با ظاهرشون و یا واکنشهاشون قضاوت کرد
آدمها را باید نگاه کرد فقط... من عاشق نگاه کردنشان هستم... دوست دارم بروم بنشینم روی نیمکت پارکی، پشت میز کافه ای یا روی ایوان پابی و نم نمک نوشیدنیی بخورم و رفتن و آمدن مردم را نگاه کنم
دوستانی که میایند و میروند
دخترهایی که موهایشان را رها در دست باد میکنند و با صدای خنده هایشان طراوت و شادابی به محیط میدهند
پسرانی که با حس مردانه و نگاه غرور آمیز حس امنیت و مسئولیت را القا میکنند 
کودکانی که با عروسکهای پارچه ای کنار باغچه بازیگوشی میکنند 
عاشق و معشوق هایی که بی خیال دنیا، دست در کمر یکدیگر روی نیمکتی به هم پیچیده اند 
و گپی کشدار و کند با دوستی ، رفیق شفیقی، و یا همدم و همرازی 
این تعریف من از یک عصر لذت بخش است. شاید برای همین هم هست که وقتی میخواهم نقاشی کنم موضوعی که بیشتر از هرچیز به آن علاقه دارم مردم و رهگذران هستند.
شاید برای همین هم عکاسی از مردم و اصطلاحا استریت فوتوگرافی را دوست دارم
شاید برای همین هرجا میروم دوست دارم کمی بیش از حد معمول با آدمهای آن محل حال و احوال کنم
...آدمها کتابهای ناگشوده ای اند که دلشان نمیخواهد نوشته شوند.... آدمها را نباید نوشت باید خواند
...
امروز با جیمز رفته بودیم بلو رینگ
بعد از مدتها هوای یورکشه آفتابی شده بود
همه ریخته بودند بیرون پاب و روی چمنها آفتاب میگرفتند
رو به جیمز کردم و گفتم: قدر چیزایی که دارید رو بدونید، توی این کره خاکی هستند مردمی که برای هم تکلیف تعیین میکنند . چه  کسی چطور رفتار کند چه کسی چطور بیاید و چه کسی چه بپوشد... چه بخورد.چه بکند چه نکند
. مطمئنم که خوب درک نمیکند منظور من چی است. آهی میکشم و ته مانده پاینتم را سر میکشم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر