۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه


کجایی الان؟ کجا پنهانت کنم در دایره های پیچ در پیچ ذهن دوارم
بگذارمت کنار طاغچه هفت سالگیهایم  که باز هم خاک بخوری؟
دنبال چه میگشتم درون تو؟
لایه تلخ رنگ غبار پوشیده بر تو را میمکیدم
 تلاش میکنم تمام بوهای کودکی را بیاد بیاورم وقتی گوش میخواباندم به داخل ترانزیستورها به داخل سیمهای تو
"شنوندگان عزیز علامتی که هم اکنون میشنوید ......"
پله ها را یکی دو تا میکنم
خانوم پریرخ دستم را میگیرد
میرویم زیر راه‌پله های زیرزمین
وتو هنوز بندت را گره انداخته ای به مچ باریک دستان کودکیم...
و لابد هنوزهم وز وز میکنی. لابد هنوز وقتی میچرخانم آن دایره تغییر موج را، صداهایی از درونت بلند میشود
صداهایی که در کمال نا باوری مرا به یاد صبحانه های کره و مربای آلبالو با نون تافتونمان می اندازد
که در کمال ناباوری مرا یاد مجری تلوزیون اخبار عصر میانداخت که داشت خبری در مورد "نخست وزیر" میخواند و میخوانَد.
و تو رادیوی ترانزیستوری نارنجی رنگ
دلم میخواهد بغلت میگرفتم الان... کجایی حالا؟ لابد توی انباری لای اسباب اساسیه ای جایی افتاده است. و من اینجا از پس فرسنگها فاصله از قاره ای آنطرفتر یاد تو افتادم با تمام خاطرات تلخ و صدای انفجارها و موشکها و ضدهوایی هایی که تو بلندگوی کوچک تو بلندتر میشد و طنین می انداخت.
"امیرجان..." بیا بریم ... وضعیت سفید شده
من دستهای خانوم پریرخ را میگیرم. پله ها را یکی دو تا بالا میرویم
برمیگردیم
منتظر میمانم تا ظهر مامان از سرکار برگردد... یادم باشد بگویم باطری نو بیاندازد برایم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر