۱۳۹۲ تیر ۹, یکشنبه

ترانه ى شرقى

ماه من در ترانه ى شرقى
هنگاميكه تو قهوه ى تلخت را سر ميكشى 
و به فكر دلبركان كوچه هاى شهر مانند عرق خورها
فنجان قهوه را به زمين ميكوبانى
و قلب من ميتپد از غلظت سياه كافئين 
وقتى نگاه غريبانه تو با نواى ترانه اى گنگ پيوند ميخورد
و زير لب زمزمه ميكنى
ماه من 
در ترانه اى با تم شرقى
و من جرعه اى ديگر از قهوه سياه را فرو ميبرم

۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

چه خاطراتى كه از اين كافه ى كهنه با خود به ديار فرنگ آوردم 
هنوز هر بار كه به عكسهايش نگاه ميكنم ياد آن روز آخرى مى افتم كه رفته بوديم سفارت بريتانيا ويزايمان را بگيريم، مسير برگشت به خانه راهمان را كج كرده بوديم و رفته بوديم روى يكى از همان صندليهاى مشرف به حياط نشسته بوديم و به كافه نشينان قديمى و جديد خيره ميشديم، فرزانه شاتوبريانش را به گدايى كه انگار خانه زاد آنجا بود بخشيد و من هنگام رفتن شك داشتم به رفتن خود از اين ديار... 
كافه ى خاطره هاى شيرين و دور،
كافه نادرى
 يادت بخير