۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

چه خاطراتى كه از اين كافه ى كهنه با خود به ديار فرنگ آوردم 
هنوز هر بار كه به عكسهايش نگاه ميكنم ياد آن روز آخرى مى افتم كه رفته بوديم سفارت بريتانيا ويزايمان را بگيريم، مسير برگشت به خانه راهمان را كج كرده بوديم و رفته بوديم روى يكى از همان صندليهاى مشرف به حياط نشسته بوديم و به كافه نشينان قديمى و جديد خيره ميشديم، فرزانه شاتوبريانش را به گدايى كه انگار خانه زاد آنجا بود بخشيد و من هنگام رفتن شك داشتم به رفتن خود از اين ديار... 
كافه ى خاطره هاى شيرين و دور،
كافه نادرى
 يادت بخير

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر