۱۳۹۱ فروردین ۲۰, یکشنبه

کوچه گرنویل-1

توی فلت کوچه  گرَنویل پنجره رو باز میکردم و نگاه میکردم مردمی رو که میرفتن سرکار... 
از صبح کله سحر شروع میشد یکی یکی ماشینها راه افتادن و رسیدن... من همیشه توی دلم با خودم میگفتم خوشبحالشون... اون روزا دربدر دنبال کار بودم. روزهای سختی بود و دلت میخواست هرجور بشه یک کاری گیربیاری هرکاری...
گاهی وقتا که این کارگرای ساختمانسازی ساختمان روبرویی را میدیدم که اونروزها تازه داشتند میل باکس رو میساختند با خودم میگفتم کاش حتی جای اونها بودم الان...انقدر وضعم خراب بود یعنی.
این تکه فیلم سوته دلان که مجید ظروفچی مینالید که خوشبحالتون که میرید روضه... جاتون وسطه بهشته... کی ما رو میبره روزه آقا مجید؟ این تکه رو زمزمه میکردم و میگفتم خوشبحالتون که میرید سر کار.
حالا یکی از لذتهای زندگیم اینه که هر بار میرم برمینگام پیاده خوشخوشک بندازم تو کوچه گرنویل و برم از بیرون ساختمون بچسبم به پنجره فلت قبلیمون و بگم ببین حالا خودت شدی یکی از اونا... یعنی خاطرات تلخ رو بخاطر پایان خوششون دوست دارم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر